کلبه گذران زندگی

زندگی یعنی: بخند هرچند که غمگینی، ببخش هرچند که مسکینی، فراموش کن هرچند که دلگیری، اینگونه بودن زیباست، هرچند که آسان نیست...

کلبه گذران زندگی

زندگی یعنی: بخند هرچند که غمگینی، ببخش هرچند که مسکینی، فراموش کن هرچند که دلگیری، اینگونه بودن زیباست، هرچند که آسان نیست...

این مدت عروسی آبجیم بود، نه وقت داشتم و نه حوصله نت رو. الان اولین روزه که بعد 20روز اومدم... کلا حوصله وبلاگو با آدماش ندارم...

همیشه چیزایی که تو وبلاگم میگم، بلا اصتثنا(مخم الان نمیکشه که ببینم املاش درسته یا نه) خودم توشون یه نقشی دارم. خودم جزیی ازشون هستم. حتی اگه یه داستان کوتاه میندازم بدونید که یه اتفاقی شبیه این برام افتاده یا خاطره ای از خودمو دلمه... الان یه داستان کوتاه میندازم اما میتونید منو تو این داستان پیدا کنید. مطمئن باشید جزیی از این داستان بوده ام. اما به گونه ای دیگر که در واقعیت بسیار متفاوته...



شیوانا جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.


زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: «اى کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردى بودند.

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد....
برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!!!!!!!!!!!!)


شیوانا تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!!!؟؟؟ همین!!!!!


شیوانا این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.


در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود......

کشته مرده نظر...

یه بعضی ها کشته مرده نظرن. میگن هر کی اینکارو کرد جایزش 3تا نظر تو وبش. خداییش خنده دار نیست. ای ملت شما باید عوض بشید. کلا باید فرمت بشید. مردم میان وب میزنن که با کسی آشنا بشن و حرف بزنن و از تنهایی بیرون بیان و درد و دل کنن، اونوقت تو عقده نظر داری. اگه داری تا بیام تو وبت 100تا نظر بدم به جای یکیو عزیز دل برادر، زمانی نظر میدن که واقعا نظر بخواد نه بیای پرتاب کنی. البته من خودم بعضی وقت ها نظر میدم که اعلام کنم خوندمش...


بعضی ها حرفای خصوصیشونو تو قسمت نظرات میدن. عزیزم خودشون نوشتن نظر خصوصی. مرض نداشتن که اینو گذاشتن. واسه یه خری مث منو تو گذاشتن ای خر. الان گفتم خر منظورم الاغ نبود ها؟ من به کسی توهین نمیکنم مث بعضی ها تو وبشون... منظورم از خر، خر بو د نه الاغ.


یه بعضی هامیان تو وبشون هر چی می خوان به خوانندشون می گن که بگن ما بالاییمو به همه هرچی بخوایم میگیم. عزیز دلم مردم احترامتو دارن که هیچی بهت نمیگن... خوآخه خره (منظورم الاغ بود) تو کی هستی، چی هستی که بخوان بهت احترام بذارن و بگن حرفت متین.؟؟؟ حرف از شعور میزنی اما خودت شعور نداری و به خواننده وبت می گی بیشعور. تو شعور داری که به یه رهگذر میگی بیشعور؟؟؟


یه بعضی ها لینک نمی کنن که بگن ما خیلی بزرگیم و واسمون کسر شأن داره کسیو لینک کنیم. باید اول اون لینک کنه و خایه مالی مارو کنه تا ما لینکش کنیم. خو آخه خره (منظورم از خر، خر بود نه الاغ) تو چی یی که بخوان خایه مالیتو کنن. کسی می خواد لینکش کنی فقط می خواد صداشو بشنوی و صداشو، حرفاشو به بقیه برسونه...


آخه ملت اینکارا یعنی چی؟؟ شما اینجایید تا تنهایی هاتونو پر کنید و دوست های جدید پیدا کنید، نه بیاید واسه...




خیلی بی حوصله ام....

حوصله آپیدن و تایید نظرات و جواباشون و اصلا وبلاگو ندارم. فقط واسه این وبلاگ سرپاست واسه ارتباط با نابغه هایی مث شما.... خیلی باحالیت... خوش بحالتون که شادیت....

آرزوی 1ساعت شادی شمارو دارم. جدی میگم...


دوس دارم یه مطلبی رو بزنم اما میترسم دخترا پرو بشن. دخترا که همیشه پررو هستن، اینم روش:


یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد...
 
یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد.
درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود.
- مژده بدهید : یک پسر کاکل زری!
.
.
.

حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد.
- پسرم اومده؟
- «نه، داداش نیست، پرستاره»

دختر این را گفت و پدرش را نوازش کرد!



فیس نکنیت. همیشه اینطوری هم نیستید...


دخترا همیشه هروقت یه چیز خوب درموردشون میگی تو کونشون عروسی میشه. مخصوصا اگه درمورد زیباییشون باشه.... میگی نه، بخون:


فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .پیرمرد از دختر پرسید :- غمگینی؟

- نه.


مطمئنی؟


- نه.


- چرا گریه می کنی؟


دوستام 
منو دوست ندارن.


- چرا؟


- چون قشنگ نیستم.


- قبلا اینو به تو گفتن؟


- نه.


- ولی تو قشنگ 
ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.


- راست می گی؟


- از ته قلبم 
آره.


دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.


چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت!!!